مهاجرت

تا حالا خیلی از دوستان و اطرافیانم به کشورهایی مثل کانادا، آمریکا، انگلستان، اتریش، نروژ، سوئد، استرالیا، امارات و … مهاجرت کرده اند، برخی موفق اند و برخی هم ناموفق.

در سالهای گذشته به مهاجرت زیاد فکر کرده ام ولی تا به حال هیچ اقدام جدی برای این کار انجام نداده ام. شاید تنبل بوده ام. شاید ایران را خیلی دوست داشته ام. شاید هم خیلی گرفتار درس و کار و روزمرگی های زندگی بوده ام.

همیشه تصورم این بوده که مهاجرت مثل قلمه زدن یک گیاه است. خیلی وقتها این قلمه، با شرایط جدید آب و هوا و خاک سازگار نیست و میخشکد. گاهی هم بر استرس جابه جایی غلبه میکند و در محیط جدید رشد میکند و شکوفا میشود.

چند روز پیش با پسرم که الان ۱۵ ساله است در مورد مهاجرت صحبت میکردم و مزایا و معایبش را برایش میگفتم. خودم هم به فکر فرورفتم و چند روزی به این مساله فکر کردم. به این نتیجه رسیدم که آدم ها برای به دست آوردن شرایط بهتر کاری یا مالی یا تحصیلی یا رفاه اجتماعی یا تفریحی یا … مهاجرت میکنند. ولی واقعا آیا اینها اهداف مهمی هستند؟!! به این نتیجه رسیدم که در این جهان هستی ارزشمندترین چیز خود انسان و انسانیت است. جایی که آدم های خوب گرد هم جمع شده باشند خیلی از مسائل بالا هم حل میشود و بهبود پیدا میکند.

با توجه به سن و سالم تصمیم گرفته ام که در تهران باقیمانده عمرم را بگذرانم و ریسک و تنش جابه جایی را تحمل نکنم.

البته این را به جوانها توصیه نمیکنم. به پسرم و همه جوانها توصیه میکنم در دوره جوانی که انرژی و توان تحمل استرس و تنش جابه جایی را دارند، اول خوب جستجو کنند تا ببینند آدم های خوب و هم فکرشان کجا ساکن هستند. سیلیکون ولی ، سیدنی، لندن و یا حتی شاخ آفریقا..

هر کجا آدم های خوب و هم فکرشان را یافتند همانجا ساکن شوند.

به قول مولوی:

 این نکته رمز اگر بدانی دانی

هر چیز که در جستن آنی آنی

Leave a Reply